کتاب صوتی صد سال تنهایی و جنون بینظیرش
چقدر اهل جادو هستید؟ منظورمان گرفتن فال قهوه و نخود نیست. جادوی درست و حسابی. مثلا پرواز کردن با قالیچهی پرنده و اگر نبود نهایتا با جارو.
در جادو چیست که اینطور میخواهیمش؟ چرا عاشق داستانهای هری پاتر میشویم؟ و چرا برای درآمدن خرگوشی از کلاه لحظه شماری میکنیم؟
برای سوالات بالا جوابهای زیادی هست. اما شاید یکی از دلایلش این باشد که با کمک جادو برای لحظاتی، خودمان را از زندگیمان میکنیم و به آسمان میرویم. برای لحظاتی یادمان میرود که این دنیا، دنیای قابل پیشبینیهاست و آبش در صد درجه جوش میآید و در صفر درجه یخ میزند.
کتاب صوتی صدسال تنهایی ، جادویی اما واقعی
کتاب صوتی صد سال تنهایی سرشار از همین جادوهاست. میدانیم که احتمالا شما هم حسابی از اسمهای پیچ در پیچ و مشابه این کتاب صوتی میترسید. میدانیم که خیلیها هستند که فکر میکنند نمیتوانند صد سال تنهایی را تمام کنند و برای همین از خیر گوش دادنش میگذرند. و میدانیم که خیلیهایمان فقط در مهمانیها از این کتاب تعریف میکنیم تا دیگران فکر کنند آن را خواندهایم.
اما بیایید یک بار هم شده همهی این وحشتها را دور بریزیم و نگاهی بدون دغدغه به کتاب صوتی صدسال تنهایی داشته باشیم. پس این شما و این هم ملکیادس! کولی ژنده پوش با دستانی مانند چنگالهای پرستو. وقتی ملکیادس به دهکدهی ماکوندو آمده بود همراه خود دو شمش فلزی آورد. او یکی یکی به خانه ها میرفت و این دو شمش را در خانه حرکت میداد. پس از آنکه همهی تابهها، منقلها و اشیای فلزی در هوا معلق ماندند و یا به شمشها چسبیدند، حتی بعضی از اشیای فلزی گمشده به دنبال شمش ملکیادس کشیده میشدند. ملکیادس چنین گفت:
«همهی اشیا جون دارن. اما خوابیدن. فقط باید بیدارشون کرد.»
سرهنگ آئورلیانو بوئندیا از همین جاها سر و کلهاش در داستان پیدا میشود. هرچند در همان خط اول نامش را شنیدهایم اما از اینجا حضور پررنگتری پیدا میکند. او هم مانند ما شیفتهی ملکیادس، جادو و فرار از واقعیت میشود. آن دو شمش طلا را با یک قاطر و دو راس بزغاله معامله میکند. اما سرهنگ آئورلیانو بوئندیا هنوز نمیداند که فرار کردن از واقعیت، هزینهای دارد که باید آن را پرداخت. این هزینه جنون نام دارد. وقتی از واقعیت فرار میکنیم و پا به دنیای غیر واقعیها میگذاریم، دیگران ما را دیوانه خطاب میکنند و دیوانگی هزینهایست که باید برای دوری از واقعیتها بپردازیم.
دیوانگی تمام و کمال
نمیدانیم که او از پرداختن این هزینه خوشحال است یا نه اما هزینهاش را تمام و کمال میپردازد تا جایی که این دیوانگی حتی به قیمت جانش تمام میشود. با این مقدمه دربارهی سرهنگ و ملکیادس وارد زندگی شخصی آئورلیانو بوئندیا میشویم. او با دختری به اسم اورسولا ازدواج میکند. پیشگویان پیشبینی کرده بودند که فرزند آنها با دم به دنیا خواهد آمد و برای همین آنها کوچ میکنند. در همین کوچ است که با دهکدهای به نام ماکوندو آشنا میشوند. باقی داستان به روایت زندگی هفت نسل از خانوادهی بوئندیا میپردازد. اما این روایت، روایتی خشک و یکنواخت نیست. در هر صفحه از کتاب صوتی صد سال تنهایی، با رخدادهایی مواجه میشویم که ما را شگفتزده میکنند.
بسیاری از منتقدان فکر میکنند که ماکوندو ، در واقع همان شهر زادگاه گابریل گارسیا مارکز است. که حالا با زبانی استعاری به حوادث و رخدادهای سیاسی آن اشاره میشود. در طول کتاب بارها اشارههایی به امپریالیسم اسپانیا، و انقلابهای اقتصادی این کشور میشود.
مرگ با تنهایی آغاز میشود
شاید فکر کنید با این همه اتفاق که در طول داستان میافتد و خانوادهای با این جمعیت، چرا این کتاب صد سال تنهایی نام دارد؟ در جواب باید بگوییم تنهایی تم اصلی داستان است و هیچ یک از شخصیتها را برای لحظهای تنها نمیگذارد. تک تک شخصیتها، چه جادویی و چه غیر جادویی، مزهی تنهایی را میچشند. در واقع بهتر است بگوییم با اینکه اغلب شخصیتهای داستان، سالهای سال زندگی میکنند و بعضی از آنها حتی پس از مرگ به صورت روحی سرگردان باز میگردند، مرگ آنها زمانی فرا میرسد که تنهاییشان از حد گذشته باشد. تا وقتی که کسی به آنها توجه میکند و مراقب آنهاست، زنده هستند و از همان لحظه که تنها میمانند، کارشان تمام است.
داستان کتاب صوتی صد سال تنهایی خطی نیست. بلکه با تک تک شخصیتهای داستان در سرنوشتشان جلو و عقب میرویم و شاید همین تکرار نامها در طول کتاب، بیانگر همین مسئله باشد. اغلب شخصیتهای داستان یا آئورلیانو نام دارند یا آرکادیو! خود کتاب در جایی به ما یادآوری میکند که:« همهی خوزه آئورلیانوها کنجکاو و با قدرت بدنی و همه ی خوزه آرکادیوها لاغرند » تا بیشتر تاکید کند که نسلهای مختلف این خانواده تفاوتی با هم ندارند.
حالا که این متن را میخوانید گابریل گارسیا مارکز دیگر بین ما نیست. او نزدیک نود سال زندگی کرد و عمر طولانی داشت. هر چند که در اواخر عمرش برادر او از بیماری فراموشی و جنون او خبر داد و مارکز دنیا را در حالی ترک کرد که چیزی از شاهکارهایش به خاطر نمیآورد. درست مانند شخصیت های کتاب صوتی صد سال تنهایی او دنیا را با تنهایی و جنون ترک کرد. جنونی که هزینهی زندگی جادویی او بود.
نظرات بسته شده است.