امان از طوبی خانم!
ماجرا به زمانی برمی گردد که مادربزرگم زیادتر از حالا غصه می خورد؛ غصه ی سرباز فراری بودن پدربزرگم را که تازه فوت کرده بود، غصه ی "عظمت خانم" همسایه اش را که مدام طلاهای گنده و النگوهای بی شمارش را به رخ او می کشید و همیشه ی خدا آنجا بود،…