باغ، چند قصه نوشته ی پرویز دوایی
آدم توی آرایشگاه آقای طاهری حوصلهاش سر میرفت. باید دو ساعتی مینشستی تا نوبتت میرسید. آقای طاهری بچهها را زود راه میانداخت ولی برای مشتریهای رودرواسیدار بیشتر طول میداد. یک دفعه شنیدم میگفت هر قدر آدم پشت کله مشتری بیشتر صدای قیچی…