سرگذشت ندیمه و جهانی که در انتظار ماست
چه آیندهای در انتظار ماست؟ در دنیایی که روز به روز به آلودگی و تیرگی آن اضافه میشود، در دنیایی که هر روز شاهد جنگی تازه هستیم، در دنیایی که روز به روز به تعداد ظالمان و مظلومانش اضافه میشود، چه آیندهای در انتظار ماست؟
این شاید مهم ترین سوالی باشد که میتوانیم از خودمان بپرسیم، برعکس آنچه که فکر میکنیم، پاسخ دادن به این سوال ساده است.هر چند که از پاسخ آن خوشمان نیاید. ما دوست نداریم با آیندهی ناگریزمان روبرو شویم. ما دوست داریم یکی از آن عینکهای خوشبینی را به چشمانمان بزنیم تا نابودیمان را نبینیم. ما دوست داریم وقتی که جهان دور و برمان در جنگ و تیرگی میسوزد سرمان را به لقمهی غذایی که جلویمان است گرم کنیم و از وجودش خشنود شویم. اما واقعیت این است که این عینک خوشبینی را یک روز باید کنار بگذاریم. نمیتوانیم تا ابد به فاجعه نگاه نکنیم. یک روز بلاخره باید به درون این طوفان پا بگذاریم. در این راه چیزهایی هست که کمکمان میکند تا بهتر ببینیم و بهتر از وضعیت آیندهای که اگر عجله نکنیم خیلی به ما نزدیک است، آگاهی داشته باشیم.
سرگذشت ندیمه از چه حرف میزند؟
کتاب صوتی سرگذشت ندیمه یکی از همین داستانهاست. این کتاب از نویسندهی کانادایی مارگارت اتوود در سال ۱۹۸۵ منتشر شد. بعد از انتشار با استقبال خوبی روبرو شد اما با انتشار سریال سرگذشت ندیمه، روز به روز به علاقهمندان این داستان اضافه شد و حالا سریال سرگذشت ندیمه راه خوبی برای آشنایی با کتاب آن است درست مانند اتفاقی که برای سریال چرنوبیل افتاد.
در این مقاله میخواهیم نگاهی به این سریال بیاندازیم تا شاید بتوانیم با کمک آن، کمی عینک خوشبینی بیدلیل را از چهرههایمان کنار بزنیم.
فصل اول سریال در سال ۲۰۱۷ ساخته شد. با همان توضیحات خلاصهی داستان که درسایتها دربارهی سریال مینویسند، سرجایمان میخکوب میشویم:
داستان آیندهای نزدیک را به تصویر میکشد که در آن رژیمی مستبد بر آمریکا حکومت میکند. این رژیم آزادی را از همهی مردم گرفته است. جایی که وقایع داستان در آن اتفاق میافتد، حالا جمهوری گیلیاد نام دارد. جایی که زنان در آن هیچ انتخابی ندارد و دولت انتخاب میکند که در کدام طبقه قرار بگیرند. دنیایی که در آن بسیاری از زنان به بردگی جنسی درآمدهاند. و دیگران هم از حقوق اجتماعی چندانی برخوردار نیستند. دیوارهای شهر هر روز با اجسادی که اعدام شدهاند تزئین میشود تا مردم شهر بدانند این سرنوشت کسانیست که دست به اعتراض و نافرمانی بزنند. داستان اما به اینجا ختم نمیشود. به دلیل آلودگی بسیار زیاد زمین، اکثر ساکنان آن عقیم شدهاند و توانایی باروری ندارند. برای همین دولت گیلیاد، زنانی را که هنوز توانایی باروری دارند در طبقهای به نام ندیمهها تقسیمبندی میکند. دولت گیلیاد ندیمهها را از خانوادههایشان جدا میکند و آنها را به خانهی فرماندهان و مردان تراز اول جمهوری گیلیاد میفرستد تا برای آنها بچه بیاورند.
سرگذشت ندیمه، ویران شهری تمام عیار
دیستوپیا واژهایست که آن را در زبان فارسی به ویرانشهر ترجمه کردهاند. دیستوپیا دقیقا در مقابل یوتوپیا قرار میگیرد و به جایی اشاره میکند که تمامی رذالتهای اخلاقی در آن وجود دارند و زندگی در آن دلخواه هیچ انسانی نیست. با ذکر این توضیحات میتوان گفت، سرگذشت ندیمه داستان یک دیستوپیای تمام عیار است.
داستان، از زبان یکی از همین ندیمهها روایت می شود. زنی که تا قبل از آنکه جمهوری گیلیاد قدرت را به دست بگیرد، با همسر و دختر کوچکش زندگی خوب و آرامی داشته است. حالا حکومت او را از همسر و فرزندش جدا کرده و به خانهی مردی به نام فرد فرستادهاست. تا در آنجا او برای خوانوادهی آنها بچهای بهدنیا بیاورد. ندیمهها در داستان مانند سایر افراد جامعه هیچ حق و حقوقی ندارند و مالک هیچچیز حتی نامشان نیستند. ندیمههای داستان سرگذشت ندیمه هیچ فرقی با بردگان و یا کنیزهایی که در طول تاریخ داستان آنها را خواندهایم ندارند، آنها مانند همان بردهها به بردگی گرفته میشوند و تا زمانی که توانایی باروری و تولید فرزند دارند از آنها استفاده میشود و بعد هم دور انداخته میشوند.
اتوود در کتاب صوتی سرگذشت ندیمه مدام به ما یادآوری میکند که چنین دنیایی با همهی وحشت و تاریکی، چقدر به ما نزدیک است. در واقع همین حالا، مثالهای دنیای گیلیاد در دنیای واقعی ما وجود دارند منتها کمی درصدشان کمتر است.
جهانی تاریکتر از جهان تاریک ما
وقتی سریال سرگذشت ندیمه را میبینیم یا داستان آن را میشنویم ، مدام در بین دو حس متضاد گیر میافتیم دنیای سرگذش ندیمه به شدت برایمان آشناست. در طول داستان حتی یک لحظه فکر نمیکنیم که این داستان تخیلی است، اما با اینکه میدانیم که این داستان تلخ خبر از آیندهای نزدیک میدهد اما بازهم نمیتوانیم تمام خوشبینیمان را کنار بگذاریم و با ماجرای داستان غریبی نکنیم. انگار که یک لحظه وجدانمان به ما یادآوری میکند: (این بلاها قرار است بر سر تک تک ما بیاید) و یک لحظهی بعد ما پاسخ میدهیم: (نه هنوز خیلی با چنین جنایتی فاصله داریم). باور کردن یا نکردن هر یک از گذارههای بالا بر عهدهی خود ماست و به ما بستگی دارد. راستش را بخواهید هیچکس نمی تواند با زور آن عینک خوشبینی که در ابتدای متن دربارهاش گفتیم را از چشمانمان بردارد. و حقیقت تلختر اینکه: حتی اگر آن عینک را برداریم، نبودنش به تنهایی کافی نیست. ما به چیزی بیش از واقعبینی نیاز داریم. ما نیاز داریم تا روی پاهایمان بیاستیم و با سرعت تمام برخلاف جهت جریان آب شنا کنیم. متنمان را با یک سوال آغاز کردیم. حالا آن را با یک سوال به پایان میبریم: آیا میخواهید آیندهای که در انتظارمان هست را تغییر دهید؟
نظرات بسته شده است.