سهراب سپهری شاعری است که همهی ما او را کم و بیش میشناسیم و چند شعرش را شنیدهایم. شعر «صدای پای آب» یا «خانهی دوست کجاست» یا «پشت دریا شهریست..» برای ما یادآور شاعری طبیعتدوست با اشعاری دلنشین و آرامشبخش است. آشنایی با اتفاقات زندگی و نظر افراد مختلف دربارهی یک هنرمند میتواند در دیدگاه ما به آثار او هم تاثیر قابل توجی داشته باشد. در این پرونده به بررسی زندگی، اشعار و نقاشیهای سپهری میپردازیم. پروندهی زندگی این هنرمند هم در دو بخش تهیه شده است؛ در بخش اول زندگی و نقدهای وارد شده به اشعار او آورده میشود و در بخش دوم پاسخ نقدها و بررسی نقاشیهای او و در پایان مرگ سهراب گفته خواهد شد.
(بخش اول، زندگی و نقدهای وارد شده به اشعار او)
آغاز زندگی سهراب در کاشان
سهراب سپهری در ۱۵ مهرماه سال ۱۳۰۷ در کاشان متولد شد. پدر و مادرش هر دو اهل ذوق و هنر بودند. به گفتهی خودش:«كوچك بودم كه پدرم بيمار شد و تا پايان زندگی بيمار ماند. پدرم تلگرافچی بود. در طراحی دست داشت. خوش خط بود. تار مینواخت. او مرا به نقاشی عادت داد…» پدر سهراب به بیماری فلج مبتلا شده بود و در سال ۱۳۴۱ فوت کرد.
پدرم نقاشی میكرد.
تار هم می ساخت، تار هم می زد.
خط خوبی هم داشت.
در کودکی شلوغ و بازیگوش بود: « درخانه آرام نداشتم. از هرچه درخت بود بالا می رفتم. از پشت بام میپریدم پایین. من شر بودم..» از مدرسه و قوانینش دل خوشی نداشت: «دردبستان از شاگردان خوب بودم، اما مدرسه را دوست نداشتم… مدرسه، خوابهای مرا قیچی كرده بود … مرا از ميان بازیهايم ربودند و به كابوس مدرسه بردند.. » تنها در دورهی متوسطه و کلاس نقاشی اندکی وضع بهتر بود: «در دبيرستان، نقاشی كار جدی تری شد. زنگ نقاشی، نقطه روشنی در تاریکی هفته بود…»
از کودکی و نوجوانی طبع لطیف و روحیهای شاعرانه داشت: «خانهی ما همسایهی صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت. پدر و عموهایم شکارچی بودند. همراه آنها به شکار میرفتم…هرگز شکار خوشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیده دم به صحرا میکشید و هوای صبح را میان فکرهایم مینشاند. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد.»
در ۱۵ سالگی و بعد از دورهی متوسطه به تهران آمد و در یک دانشسرای شبانه روزی مشغول تحصیل شد: «محیط شبانه روزی ما جای جدال بودو درسهای خشک، و انضباط بی رونق. و ما جوان بودیم، و خام، و عاصی.» در سال ۱۳۲۴ پس از پایان دانشسرا دوباره به کاشان برمیگردد و به نقاشی ادامه میدهد:« نقاشی عبادت من بود. من شوریده بودم. و شوریدگی ام تکنیک نداشت.»
در آذرماه ۱۳۲۵ و پس از استخدام در اداره فرهنگ با مشفق کاشانی آشنا شد و به دنیای شعر پا گذاشت: «شعرهای مشفق را خوانده بودم ولی خودش را نديده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن كشيد. الفبای شاعری را او به من آموخت…هر شب می نوشتم. انجمن ادبی درست کردیم. غزل بود که میساختیم… اما آنچه ما میگفتیم شعر نبود. دو دفتر از این گفتهها را سوزاندم…»
در سال ۱۳۲۷ با منصور شيبانی كه در آن سالها دانشجوی نقاشی دانشكده هنرهای زيبا بود، آشنا شد. اين برخورد، سهراب را دگرگون كرد:« آنروز، شيبانی چيزها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گیجی دلپذیری بودم. هرچه میشنيدم، تازه بود و هرچه میديدم غرابت داشت. شب كه به خانه برمیگشتم، من آدمی ديگر بودم. فردای آن روز نقاشی من چیز دیگر شد.» در همان سال به همراه خانواده جهت تحصيل در دانشكده هنرهای زيبا در رشته نقاشی به تهران میآيد. در این مدت و از طریق شیبانی با نیما و اشعارش آشنا می شود و چند دیدار با او دارد.
در سال ۱۳۳۰ مجموعه شعر “مرگ رنگ” و در سال ۱۳۳۲ دومين مجموعه شعر سهراب با عنوان “زندگی خوابها” با طراحی جلد خود او منتشر می شود. در این سال از دانشگاه فارغ التحصیل شده و مدال درجه اول فرهنگ را از شاه دریافت میکند.
من به مهمانی دنيا رفتم
سهراب سپهری به سفر و تماشای مناطق مختلف جهان علاقه ی زیادی داشته است و در طول زندگیاش سفرهای زیادی به کشورهای مختلف میکند. بیش از همه او مشتاق شناخت عرفان شرق بوده است. سفرهای سپهری در ۲۹ سالگی آغاز میشود. در مرداد ۱۳۳۶ او از راه زمينی به پاريس و لندن سفر میکند تا در مدرسه هنرهای زيبای پاريس در رشته ليتوگرافی نام نویسی کند. پس از چند ماه سفری به ایتالیا میکند و بعد از دو ماه اقامت در آنجا در خرداد ۱۳۳۷ به ایران باز میگردد و به نقاشی به عنوان حرفه و علاقهی اصلی ادامه میدهد.
در سال ۱۳۳۹ موفق به دريافت جايزه اول هنرهای زيبا میشود. مدتی بعد، شخصی علاقهمند به نقاشیهای سهراب، همه تابلوهايش را يكجا خريد تا مقدمات سفر سهراب به ژاپن فراهم شود.
سهراب به توكيو سفر میكند و درآنجا فنون حكاکی روی چوب را میآموزد. در یکی از نامه هایش از توکیو چنین مینویسد:
«باری، سر انجام بار سفر بستيم، و به اين طرف آمديم. سرزمين خوبی است، با مردمی مهربان و كار و كوششی زياد، و چيزهايی ديدنی، آدم خودش را بيگانه نمی بيند. هر چه نباشد شرق است… فرق بزرگی در ميان است، ژاپنی آنچه را خوب است از ديگران میگيرد، و با چيزهای خودش در هم میآميزد، و چيز تازهای میآفريند، هنر و صنعت اين كشور رو به پيشرفت است…
باری، زندگی در اينجا بد نمیگذرد، گاهی نقاشی، هفتهای یکی دو روز هم در آتليه آقای هيرانسوكا حكاكی، چه میشود، اما اينكه تا كی خواهم توانست اينجا بمانم، با خداست، نمی دانم زيادتر بمانم بهتر است يا برگردم به جای خودمان، میدانم خندهات میگيرد، اما من برای یک طرز زندگی ديگر ساخته شدهام.»
چند ماه بعد در آخرين روزهاي اسفند سال ۱۳۳۹ درراه بازگشت به ایران به هند سفر میکند و پس از اقامتی دو هفته ای به تهران باز میگردد.
در سال ۱۳۴۰ مجموعه شعر “آوار آفتاب“ و “شرق اندوه“ منتشر میشود. در اسفند این سال از کلیه مشاغل دولتیاش استعفا میدهد و تا سال ۱۳۴۲ در چندین نمایشگاه نقاشی انفرادی یا گروهی شرکت میکند. تا این زمان سهراب به نقاشی شناخته شده مبدل شده و تعدادی از آثارش در كشورهای فرانسه، سوئيس، فلسطين و برزيل به نمايش درآمده است.
او از سال ۱۳۴۳ دوباره سفرهای خود را آغاز میکند و به تماشای جهان میرود. ابتدا بار دیگر به دهلی سفر میکند. در نامه ای از دهلی چنین می نویسد:
«قصد من اين است سه ماه در هند بمانم .. بعد از راه كشمير و پاكستان و افغانستان به ايران میآيم. خوشبختانه به ايران نزدیک شده ام. اولاً نامه زود میرسد، ثانياً از راه هوا يا زمين مسافرت آسان است. با هواپيمای جت تا تهران سه ساعت راه است بنابراين غصه ای ندارد (تا پول هست می شود ماند)»
پس از این سفر چندماهه و بازگشت به ایران، در تابستان سال ۱۳۴۳ منظومه”صدای پای آب” را در روستای چنار میآفریند. این منظومه از مشهورترین اشعار سپهری است و در آن سپهری به زبانی ساده از زندگی و دیدگاه و فلسفهی خود میگوید. گویی پس از خواندنها و دیدنها و فکرکردنهای بسیار، حالا به عرفان خاص خود رسیده و از ابهام و پیچیدگی اشعار قبل خبری نیست.
سال ۱۳۴۴ و ۱۳۴۵ را بیشتر در سفر به اروپا میگذراند. سفر به مونیخ و لندن، و بازگشت به ایران و پس از مدتی سفر به فرانسه، اسپانیا، هلند، ایتالیا و اتریش. در سفر به لندن در نامهای چنین نوشته است:
« بالاخره از ايران كنده شدم، و باز هم آمدم ميان هوای ناسازگار لندن، قرار بود بيايم پاريس، بعد خواهم آمد. فعلا در كالج زبان اسم نوشتم. آخر عمری شاگرد مدرسه شده ام. تا ديروز در هتل بودم، فعلا در اين اتاق هستم، كه تصادفاً روشن است. اما نمیگذارند نقاشی كنم ، چون فرش اطاق آلوده میشود، از نقاش میترسند و حق هم دارند، اما من مجبورم نقاشی كنم و نمیدانم اين مشكل را چهجور حل كنم.
من برای دوره كلاسها بايد دست كم تا سه ماه ديگر در اينجا باشم، آرامش لندن خوب است. اما هوايش قابل تحمل نيست، مردمش را هنوز نمیفهمم، در اينجا وسايل نقاشی را به مراتب ارزانتر میتوان خريد تا در ايران …»
در سال ۱۳۴۵ دومین منظومه ی او با نام “مسافر“ منتشر میشود، و در بهمن ۱۳۴۶ مجموعهی “حجم سبز“ را منتشر میکند که شامل مشهورترین و روانترین اشعار سپهری است.
تا سال ۱۳۴۹ در چندین نمایشگاه و فستیوال نقاشی شرکت میکند و سپس به آمريكا سفر کرده و پس از ۷ ماه اقامت در نيويورک، به ايران باز میگردد. در نامه ای که از نیویورک نوشته به نظر میرسد به این شهر علاقه ی زیادی ندارد:
«من دير يا زود بايد برگردم. هوای اينجا با من سازگار نيست. مثلا چند بار بشقاب از دستم افتاد و آن وقت فهميدم انگشتانم درد میكند. ميان هوای كاشان و نيويورک اختلاف زياد است…»
در سال ۱۳۵۲ به پاریس سفر کرده و در کوی بین المللی هنرها اقامت میکند و در آن روزها چنین مینویسد:
«دو روز ديگر كار را شروع میكنم، ولی خودم میدانم آنچه مرا از كار باز میدارد، نداشتن روحيهی خوب است. گاهی دلتنگی مرا میگيرد. دلتنگی نه برای ايران، يك جور دلواپسی كه هرگونه تلاشی را بیثمرجلوه میدهد.
تابستان دو سفر به كاشان رفتم. آنجا وضع من خوب بود، و خوب نقاشی كردم. كاشان تنها جایی است كه به من آرامش میدهد . و میدانم كه سر انجام در آنجا ماندگار خواهم شد. اين را هم میدانم كه وقتی به ايران برگردم ديگر به خارج سفر نخواهم كرد.»
تا سال ۱۳۵۷ چندين نمايشگاه از آثار نقاشي سهراب در سوئيس، مصر و يونان برگزار میشودو او سفری به یونان و مصر میکند. در خرداد ۱۳۵۶ مجموعهی “هشت کتاب“ منتشر میشود که شامل مجموعههای منتشر شده به اضافه ی آخرین مجموعه شعری او، “ما هیچ ما نگاه“، است.
در سال ۱۳۵۸ علائم سرطان خون در وی آشکار شد و مدتی برای معالجه به انگلستان رفت.
اشعار سپهری و نقدهای وارد شده بر آن
شعرهای سهراب سپهری همواره مورد نقد افراد مختلف قرار گرفته و واکنشهای متفاوتی نسبت به آنها وجود داشته است. مقاله و کتابهای بسیاری در باب اشعار و سبک شعر و زندگی این شاعر منتشر شده است. بسیاری به تحلیل و نمادشناسی اشعار او پرداختهاند و سپهری را شاعری صاحب سبک و دارای دانش و عرفان شناختهاند، از طرف دیگر همواره گروهی از هنرمندان و شاعران به اشعار سپهری خرده گرفتهاند که به مسائل اجتماعی اشاره ندارد و با توجه به شرایط سیاسی و اوضاع نابسامان آن دوره همچنان از عرفان سادهی خود سخن میگوید و فقط انسانها را به مهربانی و عشق توصیه میکند. بخشی از نظرات هنرمندان در رابطه با این شاعر در ادامه آمده است:
محمدرضا شفیعی کدکنی در مقالهای در مورد دفتر حجم سبز مینویسد: «… در این دفتر با شاعری صاحب سبک رو به رو هستیم. آن هم در روزگاری که جز دو سه تن، دیگر شاعران یا سبک مشخصی ندارند و یا اگر کوششی درراه ایجاد سبک میکنند به همان میزان که استقلال می یابند از زیبایی و قلمرو شعر به دور میشوند. مشکل شعر معاصر در همین است که شعر زیبا و موثر- با هنجار درست سخن گفتن و آنگاه زبان و بینش مستقل داشتن- کم دارد و در این آشوب شیوهها و بدعتهای ماهانه و هفتگی، شعر سپهری بسیار غنیمت است.
…و شعر سپهری، شعر خانوادههای مرفه و خاطرههای آسوده از غم نان و آب و هوای تازه برای تنفس است و جای هیچ غمی نیست. چرا که این طبقه از اجتماع ما نیز نیازمند خواندن آثاری از این دست هستند و این طبقه در هر جامعهای همیشه وجود داشته است.
طرز بیان سپهری بیشباهت به بعضی فقرات کتاب مقدس نیست. از تورات و انجیل و قرآن تا ودا و گاتاها و این لطافت و تأثیر گفتار او از همین آشنائی وی با زبان کتاب مقدس و احتمالاً مداومت در خواندن آنها سرچشمه گرفته است. برای نمونه شعر “سورۀ تماشا“ که یادآور سوگندهای قرآن است (همچنان که نامش).»
رضا براهنی از هنرمندانی است که با لحنی تند به اشعار سهراب سپهری میتازد. او در مقالهای با نام “آشنایی با یک بچه بودای اشرافی” (که عنوان آن نیز کنایه به علاقهی سهراب به بوداست) چنین مینویسد:
«در این شکفتگی نوظهور اشیا و عاطفهها، و حتی بارور شدن نوعی خرد عارفانه، از تاریخ خبری نیست؛ از خشونت اجتماعات چیزی به چشم نمیخورد؛ از پدیدههای جهان امروز چیزی پدیدار نیست؛ چرا که در پشت شیشههای نامریی این برج بلند، بودای جوان، یا حتی بودای کودکی نشسته است که از پای درخت روشن خود، اشیای جهان را به حضور خویش میطلبد و با آنها معاملهای می کند که کودکان ساده با عروسک هایشان میکنند…ولی ما مردم، مردمی که در موقعیتهای خاص اجتماعی و تاریخی قرار گرفتهایم، همیشه میخواهیم در شعری چون شعر سپهری، که ساده و روشن و زیبا بیان شده است، علاوه بر آن چشم نیک بین، سراغ آن چشم بدبین و زشتبین را هم بگیریم. به دلیل اینکه بین زندگی خود و این محیط عارفانه و شاعرانهی سپهری تناقضی میبینیم… دنیای ما، دنیای آشفتهای است و ما باید شاعر این دنیای آشفتهی به هم ریخته باشیم. باید بکوشیم هم در عمق و هم در شعر، این دنیای درهم را شکلپذیرتر و نظمپذیرتر بکنیم. پشت کردن به این دنیا کار درستی نیست و متاسفانه سپهری به این دنیای آشفته پشت کرده است. آیا در عصر حاضر کسی با این ترتیب عارفانه می تواند نشانی دوست خود را پیدا کند؟ موقعی که همه چیز در حال مسخ کردن همه چیز است، آیا امکان آن هست که انسان از آن کوچه باغ سبز بگذرد؟»
شاملو که خود از اجتماعیترین و سیاسیترین شعرای زمان خود بوده است، از منتقدان سهراب سپهری به حساب می آید. او در مصاحبهای این تضاد فکری را چنین بیان میکند: «زورم میآید آن عرفان نابههنگام را باور کنم. سر آدمهای بیگناه را لب جوی میبرند و من دو قدم پایینتر بایستم و توصیه کنم که: “آب را گل نکنید!” تصورم این بود که یکیمان از مرحله پرت بودیم، یا من یا او. سپهري انسانی بود بسيار شريف و عميقاً و قلباً شاعر. مشكل من و او اين بود و هست كه جهان را از دو مزغل مختلف نگاه میكرديم بیاینكه شيله پيلهای در كارمان باشد. زبان سهراب در تراز فروغ قرار میگيرد اما شعر او را من نمیپسندم. زبان و شعرش گاهی بسيار زيبا است اما باب دندان من نيست.
در بخش دوم پرونده، نظرات مثبت و پاسخ این نقدها را بررسی میکنیم.
منابع:
نشریه کاروان، شماره هفت، فروردین- اردیبهشت ،۱۳۹۵ ویژهنامه سهراب سپهری
سایت انتشارات شادان- نگاهی به زندگی سهراب سپهری
سایت سهراب سپهری
کلیهی متنهای نقل شده از سپهری برگرفته از کتاب هنوز در سفرم – پریدخت سپهری
دانلود کتاب صوتی از اهالی امروز،اشعار سهراب سپهری | |
شعر سهراب سپهری شعری است آهنگین و ملون. کلامی که نبض بسیاری از ما را به تپش واداشته و خون تازهای را با هر بار خوانشش در جانمان به گردش در میآورد. کتاب صوتی از اهالی امروز، گزیدهای منحصر به فرد از اشعار سهراب سپهری با صدای مهرداد اسکویی است… |
نظرات بسته شده است.