هاروکی موراکامی ، در هزار توی چرخ زمان

151

هاروکی موراکامی از برجسته‌ترین نویسندگان معاصر آسیاست و به همین بهانه، فرصت خوبی‌ است که زندگی و آثار او را در مجموعه مقالاتی که در سه بخش تهیه شده‌است از نظر بگذرانیم.

بخش اول (+)

 بخش دوم؛ در ذهن موراکامی چه می‌گذرد؟

موراکامی نویسنده‌ای است سکناگریز،چالش جو و هوشمند که به تایید خودش علاوه بر نزدیکی زیادی که به واسطه شغل پدر و مادرش (تدریس ادبیات ژاپنی) به ادبیات ژاپن داشت اما ارتباط درخورتوجهی با این ادبیات برقرار نکرد.

به طور قطع رئال بودن،ساکن بودن و روند آهسته‌ی ادبیات ژاپن مانند شعر هایکویی که با فریز کردن زمان همراه است، بستر مناسبی برای درون پرالتهاب موراکامی در کشف و شناخت عمیق وجود و هستی فراهم نمی کرد و گریز وی از این نقطه و با کتاب آرچر نوشته راس مک دانلد آغاز شد.

جذابیت خواندن‌ کتب مختلف از ادبیات جهان برای موراکامی  جوان با هزینه کم (به دلیل اینکه از وضع مالی چندان خوبی برخوردار نبود) به واسطه رفت وآمد سربازان و مسافران به شهر بندری کوبه که کتاب‌های دست دوم با خود به کتابفروشی ها می‌آوردند، مهیا شده بود.

هر کتاب  رنگ و طرحی نو به دنیای خیالی موراکامی جوان می آورد که به گفته خود او دنیایش پر بود از موسیقی جاز، داستایوفسکی، کافکا و ریموند چندلر.

هنوز هم طعم و رنگی از دنیای نوجوانی و جوانی او گهگاه در داستان‌هایش پر رنگ می شود، اما بیشتر با استفاده از دنیای خیالیِ رشد و تکامل یافته‌ی جدیدش و موسیقی جاز؛ فضاسازی رمان‌ها‌یش را انجام می دهد و شخصیت‌ها در درونِ او رشد و پرورش می یابند.

او در دوران نوجوانی که به گفته خودش، سفر به جاهای مختلف به دلایل متعدد محال می‌نمود، در خیال به سن پطرزبورگ، آمریکا و… با داستان‌ها و موسیقی‌هاسفر می کرد. از اکثر کتاب‌هایش علاقه او به متافیزیک و شکست قواعد حاکم بر جهان را می‌توان حدس زد که همین موجب ایجاد سبک خاص موراکامی و خلق داستان های سورئال او  شد.

موراکامی در مصاحبه ای در مجله پاریسی ریویو (فصلنامه‌ای انگلیسی زبان) گفته است که از نوشتن سبک رئال عمدا پرهیز می‌کند، زیرا علاقه‌ای به آن ندارد. البته خلق آثاری در این سبک مثل چوب نروژی (که از قضا با اقبال بسیار خوبی روبه رو شد) را هم در کارنامه‌ی خود دارد و علت خلق آن را نشان دادن توانایی‌اش در نوشتن سبک‌های مختلف دیگر نویسند‌گی  می‌داند که فقط محدود به  سورئال نشود.

دنیای سورئال در ذهن موراکامی زنده است ، تصاویری را می بیند و به هم پیوند می زند و برای خواننده (به گفته خودش) با زبان مهربان و توصیف‌های روان بیان می‌کند، گرچه  می تواند این نثر، داستان‌های بسیار پیچیده ای مانند کافکا در در کرانه باشد.

موراکامی نثر خود را چنین توصیف می‌کند:

“نثر من ، بسیار آسان خوان است. قدری شوخ طبعانه نوشته شده است ، دراماتیک است و…”

از نظر خود موراکامی و بسیاری از منتقدان، یکی از ویژگی‌های خاص داستان‌های او این است که نویسنده در ابتدا با خوانند‌ه همراه است و نمی‌داند که پایان داستان چه می شود. زیرا معتقد است داستانی که پایان مشخصی دارد ارزش نوشتن ندارد.

با این همه موراکامی فردی منزوی است که علاقه‌ای به برقراری ارتباط بویژه با همکارانش ندارد به شکلی که خودش روایت می کند:

“در پرینستون نهارخوری کوچکی بود که دعوت شده بودم …جویس کارول اتس  و تونی موریسون آنجا بودند و من آنقدر‌ترسیده بودم که‌ اصلا چیزی ا‌زگلویم پایین نمی‌رفت …”

موراکامی دارای ساعات مشخص برای هرکاری در زندگی اش است که  دقیقا این برنامه را بدون تغییر و هر روز تکرار می‌کند و معتقد است که خود را اینگونه هیپتوتیزم کرده تا به لایه‌های عمیق‌تری از ذهن خود دست یابد.

هرچه بیشتر به سبک زندگی و روابط محدود موراکامی نگاه می‌کنیم ،درک دنیایِ داستان‌های شگفت انگیز و پرکشش او  را آسان‌تر می‌یابیم.

قبل از انتشار کتاب‌‌هایش، آن‌ها را به کسی نمی دهد تا بخواند و نظر بدهد فقط اولین خواننده‌اش همسرش یوکو است. البته به جز اولین اثر که ناخوانده ماند و موراکامی علت آن را عدم برداشت کامل یوکو ازمتن آن می‌داند.

یوکو، آثار موراکامی  را به دور ازفضای نقد می‌خواند و لذت می‌برد زیرا که معتقد است ما برای دیدن و فهمیدن به این دنیا آَمده‌ایم نه قضاوت کردن. موراکامی از همین اعتقاد در خلق شخصیت‌هایش نیز بسیار بهره برده است.

دراین باره می گوید:

خصوصیاتی از این مرد، خصوصیاتی از آن زن را گردهم می‌آوردم؛ نمی‌دانم این کار رئالیستی است یا غیر رئالیستی اما شخصیت‌هایم درنظر من از مردم واقعی، واقعی‌تر هستند. آنها در طول شش، هفت ماهی که می‌نویسم در درون من زندگی می‌کنند درست مانند یک نظام کیهانی.

رد پای ریموند کارور و اسکات فیتز جرالد در داستان‌‌های موراکامی دیده می‌شود، اما تکنیک و محتوای او متفاوت از آنهاست.

رئالیسم در فضاهای طبیعی که از مشخصه‌های کارور است، در آثار موراکامی جایی ندارد. در حالیکه  او برخلاف  اسکات فیتز جرالد قصه گو نیست.

هستی و درک عمیق و حقیقی از آن که عمدا به شکل گم و پیدا شدن‌ها و حتی رفتن و یا مسخ شدن‌ها نمایان می‌شود از مهم‌ترین دغدغه‌های ذهنی موراکامی است که در آثار او دیده می شود. او در داستان‌هایش به فرم و قاعده پایبند نیست، حتی آنهایی که خودش وضع کرده باشد و در باهم آمیختن موضوعات ذهنی و واقعیات عینی تبحر دارد و داستان‌هایی در مرز ذهن و عین می‌سازد.

“من نمی‌خواهم به خواننده تحمیل کنم که چه چیزی واقعی است، می‌خواهم همان طورکه هست آن را به نمایش بگذارم . به معنایی، من به خوانندگان می‌گویم که این قصه است، جعلی است اما وقتی شما امر جعلی را مثل امر واقعی تجربه کنید می‌تواند واقعی شود.

تولتستوی در جنگ و صلح میدان جنگ را با دقتی توصیف می‌کند که خوانند‌ه می‌پذیرد، این اتفاق واقعی است و ما در دنیایی جعلی زندگی می‌کنیم، اخبار شبانه‌ی ما جعلی است، جنگ ما جعلی است، دولت ما جعلی است، اما ما واقعیت را در همین جهان جعلی پیدا می کنیم .خب قصه‌های ما هم همین طور هستند”.

بیگانگی ای که در آثار موراکامی وجود دارد و شخصیت‌های غالبا اصلی درگیر آن هستند را اثر غربت زندگی اش در آمریکا می داند به گونه‌ای که شناخت حاصل از این بیگانگی  را به عریانی خودش در برابر چشمانش تشبیه کرده است.

پایان بخش دوم…

نظرات بسته شده است.