مسخ کافکا ۱۰۰ ساله شد
مسخ کافکا ، یکی از پیشگامترین آثار هنری قرن بیستم، یکصد سالگیاش را جشن میگیرد. در این نوشته به ریشه این داستان، مفاهیم و اثراتش نگاهی می اندازیم.
اینکه یک نوشته ادبی با گذشت زمان، کم اثر و محو شود یک ویژگی نامطلوب است. در ذهنها و حتی بعضا در کتابخانهها، برخی از کتابهای بزرگ، اغلب به صورت خلاصه ظاهر میشوند: موبی دیک، صرفا به عنوان یک اثر مرتبط با دریا به یاد آورده میشود (به جای یک سفر متافیزیکی ۹۰۰ صفحهای)، ماجراهای هاکلبری فین به عنوان یک قایقرانی سرگرم کننده (به جای اثری با محتوای بررسی جامعه آمریکا در قرن ۱۹) یا فرانکشتاین به عنوان یک اثر تخیلی-ترسناک (به جای یک نوشته پر احساس در مورد اخلاق مبتنی بر علم، هوشیاری و اراده آزاد).
متاسفانه اما قابل پیشبینی است که مسخِ فرانتس کافکا در حال سقوط به چنین دامی است. این رمان کوتاه، که یکی از پیشگامترین آثار ادبی در قرن بیستم است، اکنون بیش از ۱۰۰ سال دارد و اگرچه به طور معمول توسط دانشجویان دانشگاهها خوانده میشود، زمینهها و ارتباط آن با جامعه مدرن معمولا برای عموم جامعه ناشناخته است. ممکن است درست باشد که در مورد بیشتر مردم، در صورتی که عنوان داستان به آنها گفته شود، میتوانند واضح ترین موضوع داستان را به یاد آوردند – اینکه مردی به یک حشره بزرگ تبدیل میشود و همه چیز به هم میخورد – اما احتمالا آگاهی آنها از داستان، از این خلاصه یک-خطی فراتر نمیرود. به مناسبت صد سالگی مسخ، به ریشهها، مفاهیم و اثرات آن نگاهی میاندازیم.
مسخ شکل میگیرد
چندین خط آغازین داستان، شوکه کننده اند. کافکا اینگونه مسخ را آغاز میکند: “صبح، هنگامی که گرهگور سامسا از خوابی آشفته برخاست، دریافت که در تختخواب خود به یک حشره بزرگ تبدیل شده است”. اگر مسخِ انسان به حشره (یا تبدیل، بر اساس برخی ترجمهها) قبل از اینکه داستان آغاز شود رخ داده است، پس عنوان کتاب، به کدام مسخ اشاره دارد؟! خوانندهها درخواهند یافت که در طول داستان، مسخهای گوناگونی اتفاق خواهند افتاد: گرهگور سامسا، هویت و آزادیاش را، جایگاهش را در جامعه، رابطهاش با خانواده به ویژه رابطه با پدر، تواناییاش را در برقراری ارتباط با دیگران، جاهطلبیها و ارتباطات کاریاش را ، ظرفیتش را برای ایستادگی در برابر بدهی خردکننده و موارد دیگر را از دست میدهد. محققین بسیاری، به زندگی خود کافکا به عنوان منبع بنیاد داستان اشاره کردهاند.
فرانتس کافکا در سال ۱۸۸۳ در پراگ و در یک خانواده ثروتمند یهودی به دنیا آمد که ار آنجا که در سرزمین غیر یهودها زندگی میکردند، تلاش داشتند از شدت یهودی بودن خودشان بکاهند. خانواده آلمانی صحبت میکردند و از آنجا که کافکا نه آلمانی بود، نه چکی و نه کاملا یهودی، در یک بحران هویت به دنیا آمد. اما این بحران در بزرگسالی کافکا بدتر نیز شد، چرا که پدر سلطهگر و همیشه-متوجه-به-کارِ او، کافکار را که از نوجوانی آرمانهای ادبیاش را ابراز و ماتریالسم را که مورد ستایش پدر بود تحقیر میکرد، بی اعتبار و بی اهمیت کرد و حتی ادعا میشود که او را مورد ضرب و شتم قرار داد. این بی توجهی از سوی پدر و یاس – همراه با نبود میراث قومی و سالهای طولانیِ زندگی در یک خانه ی خالی – باعث انزوا، بیگانی و آشفتگی روانیای شد که بر آثار کافکا در عمر کوتاهش تاثیرگذاشت.
در این اثر، مسخ شدن، خیلی زود از یک حالت خارق العاده به تراژیک تغییر مییابد و (خطر لو رفتن داستان) آقای سامسا (پدر) که مجبور میشود دوباره کار کند – چرا که پسر او که به یک حشره تبدیل شده است، نمیتواند خانواده را پشتیبانی کند – از گرهگور منزجر میشود و حتی تلاش میکند او را با یک سیب بکشد (تلاشی ناموفق، اما خیلی زود به زوال گرهگور منجر میشود). بعد از تبدیل شدن پسرش به یک حشره، خانم سامسا نمیتواند بدون غش کردن، با گرهگور در یک اتاق بماند. و گرته، خواهر گرهگور، از یک سرپرست دلسوز به یک خواهر کینهتوز تبدیل میشود و در نهایت تصمیم میگیرد که گرهگور نمیتواند در خانه بماند، تصمیمی که به عنوان آخرین میخ بر تابوتِ آهسته-ساختِ گرداگرد زندگیِ گرهگور محسوب میشود.
در طول داستان، علت تبدیل گرهگور به یک حشره هرگز اشاره نمیشود، و شخصیت های داستان، روی اینکه چرا گرهگور به چنین موجود ترسناکی استحاله یافته متوقف نمیشوند. البته خوانندههایی که زندگی کافکا را میدانند، میتوانند مطمئن باشند که مسخ در مورد تغییر به یک حشرهی بزرگ نیست بلکه اثرات احساسات انسانیِ بیگانگی، شکست و تنهایی رانشان میدهد.
مسخ باقی میماند
هنگامی که کافکا صحنه ادبی را در سنی کم ترک کرد – او در اثر سل، در سال ۱۹۲۴ کمی قبل از ۴۱ سالگیاش فوت کرد – تاثیرش کمی بعد از مرگش آغاز شد و تا امروز ادامه یافته است. گابریل گارسیا مارکز، یکی از غولهای ادبی جهان در ادبیات قرن بیستم، بعد از خواندن مسخ تاکید کرد: “من نمیدانستم کسی اجازه دارد چیزهایی شبیه این بنویسد، اگر میدانستم، نوشتن را بسیار پیش از این شروع میکردم”. مارکز بعدها به پدر رئالیسم جادیی معروف شد، نوعی از ادبیات که دید سورئال کافکا را به دنیای واقعی گسترش داد. دیگر نویسندههای رئالیسم جادویی از جمله خوزه لوئیس بورخس و سلمان رشدی، احترامشان به دیدگاه کافکا را ابراز و به تاثیر آن بر کارهایشان اشاره کردهاند .
جریانات مختلف ادبی (همراه با دیگر گونههای هنری) به شدت از مسخ و دیگر آثار کافکا تاثیر گرفتهاند. شاید امیدوارانه بتوان گفت بدون کافکا هم، دنیای ادبی باز هم آثار پوچگرای آلبر کامو، سامائول بکت و هارولد پینتر را میداشت، اما آیا میتوان مطمئن هم بود؟ میتوان امیدوارانه گفت کوری نوشته ژوزه ساراماگو یا سرگذشت پرنده کوکی نوشته هاروکی موراکامی، بدون اینکه در آنها گرهگور سامسا وجود داشته باشد، همچنان نوشته میشدند اما این فرض از اطمینان به دور است.
ادبیات مدرن همانگونه مدیون کافکا است که سینمای مدرن به اورسون ولز است، چرا که کافکا و ولز هر دو مرزهای تعیین شده توسط پیشینیانشان را شکستند و سرچشمهای نو و رویایی برای آثار آینده شدند. تنها به این دلیل (هرچند دلایل بسیارِ دیگری نیز هست) باید در برابر اینکه مسخ در ذهنمان خلاصه شود به صرفا داستان مردی که به یک هیولا تبدیل شد، مقاومت کنیم. کافکا از این سناریوی گروتسک به عنوان یک تخته پرش استفاده کرد تا پریشانی و آشفتگیای که به عنوان یک انسان در دنیای غیر قابل کنترل مدرن را تجربه کرده بود را نشان دهد. از آنجا که دنیای ما به همان اندازهی دنیای کافکا، بی نظم و متلاطم است، اگر بیشتر از آن نباشد، باید هوشیار باشیم که مسخ را در ذهن و مفاهیمش را در قلب نگه داریم.
دانلود کتاب صوتی مسخ اثر فرانتس کافکا ترجمه صادق هدایت | |
مسخ نوشته ی فرانتس کافکا که اولین بار در سال ۱۹۱۵ منتشر گشت و توسط مترجم های مختلف بارها وبارها به فارسی برگردانده شده. کافکا به مارکس برود از دوستانش وصیت کرده بود که تمام کتابهای او را نخوانده بسوزاند اما او از این کار سرپیچی کرد و باعث شهرت جهانی دوستش شد… |
منبع : +
نظرات بسته شده است.