کتاب صوتی مسخ اثر فرانتس کافکا | چه بر سرم آمده؟
خیال کن مثل هر صبح، توی تخت خوابت غلت میزنی و به بدنت کش و قوس میدهی تا کرختی خواب از تنت برود اما وقتی سعی میکنی که دستهایت را بالای سرت بکشی، درد از شکم تا سر شانه هایت بالا میآید. نگاهی به دستهایت میاندازی. میبینی که بی هیچ انگشتی، بلند، خمیده و قهوهای شده اند. همین لحظه خواب از چشمانت میپرد و سریع پتو را کنار میزنی. شکمت را میبینی که چند تکه و برآمده شده؛ با پوستی چغر به رنگ طیفهای کمرنگ و پررنگ قهوهای. در انتهایش چشمت به ردیف پاهای قهوه ای میافتد که مثل شاخه های درختی خشکیده هوا را بی هدف چنگ میزنند. وحشت زده تلاش میکنی تا از تخت بیرون بپری. دمر روی زمین میافتی. چند دقیقه ای وقت میبرد تا بتوانی تمام پاهایت را با هم در یک جهت تکان دهی. به طرزی مضحک پیش میروی؛ طوری که انگار داری روی برف یخزده سُرمیخوری. به آینه که میرسی، خودت را…خودت را که نه، سوسکیبزرگ به اندازه ی یک آدم بلند قد درشت هیکل میبینی. حالا وحشت زده تر از قبل از آینه فاصله میگیری.
شاید در روزهای اول و دوم گمان کنی که این یک کابوس است و بالاخره بیدار میشوی اما بعد از چند روز ناچاری که ماهیت جدیدت را بپذیری. سپس باید به این فکر کنی که چرا این اتفاق برایت افتاده و یا حالا بعد از این چه میشود؟ خانواده و دوستانت ممکن است از تو بترسند یا طردت بکنند یا حتی بخواهند تو را بکشند. در عوض تو هم فرصت داری تا بیشتر از قبل به زندگی حشرات توجه کنی و بدانی که مثل یکی از آنها زندگی کردن چه مزه ای دارد. مثلا در هفته ی اول یاد میگیری که چطور با یک حرکت از پشت به شکم بغلتی. در هفته ی دوم می توانی خودت را به سقف برسانی و خودت را آن بالا نگه داری. در روزهای بعدش هم میفهمی که چطور میشود از راه رفتن و ماندن روی دیوار و سقف و وارونه نگاه کردن به زندگی لذت ببری بدون این که خون توی سرت جمع شود یا حالت تهوع پیدا کنی…
این همان بلایی است که سر گرگور سامسا، شخصیت اصلی مسخ می آید. یک تغییر کالبد از انسان به حشره. برای سامسایی که از کار سنگینش خسته شده بود و تنها به خاطر خانواده اش آن را تاب میآورد، این تغییر آن قدر هم بد نیست حداقل مزیت های بیشتری نسبت به آن شغل بازاریابی پارچه ها دارد که مدام باید سر وقت حاضر می شد تا رئیسش گلایه ای نکند و تمام وقتش را در سفر از این شهر به آن شهرستان بگذراند. اما چیزهایی این میان عوض می شوند؛ مادری که از او می ترسد و پدری که وحشیانه با او رفتار می کند؛ او را وحشیانه به داخل اتاق می راند و ضربه ای بر پشتش می زند که باعث زخمی شدنش می شود؛ آن ها کم کم در میان صحبتهایشان اعتراف میکنند که کارکردن گرگور و تامین خرج خانواده برایشان مهم تر از خود او بوده. یا خواهرش تنها کسی که با اکراه از او که در نظرش هیولایی نفرت انگیز است، رسیدگی میکند؛ ظرف های غذای او را با دستمال جابه جا می کند و یا به گرگور می فهماند که هر موقع او وارد اتاق می شود باید به زیر تخت برود تا چشمش به او نیفتد؛ حتی یک بار که در اتاق را باز می کند و گرگور را لب پنجره می بیند، با وحشت و انزجار در را بسته و دور می شود. او تا جایی پیش میرود که خود را در امور مربوط به گرگور متخصص می داند و به نحوی سلطه گرانه تصمیم های خودش را در مورد زندگی او اعمال می کند. مثل خالی کردن تمام وسایل اتاق گرگور منهای تختش.
مسخ نوشتهی فرانتس کافکا که اولین بار در سال ۱۹۱۵ منتشر و توسط مترجمهای مختلف بارها وبارها به فارسی برگردانده شد. کافکا به “مارکس برود” که یکی از دوستان او بود، وصیت کرد که تمام کتابهای او را نخوانده بسوزاند اما او از این کار سرپیچی کرد و بعدها باعث شهرت جهانی کافکا شد. فضای تاریک و خاص کتابهای او و به خصوص دیدگاهش نسبت به زندگی انسان و روابطش بعدها به فضای کافکایی شناخته شد که بسیاری از نویسندگان دیگر تحت تاثیر او از آن بهره گرفتند.
“ناباکوف” در تحلیلی که بر روی مسخ نوشته شرایط جداافتاده ی گرگور را با خود کافکا مقایسه می کند” احساس واقعی بودن به تداوم و استمرار وابسته است. این که آدم بیدار شود و ببیند که یک حشره است، چندان فرقی با این ندارد که ببیند ناپلئون یا جرج واشنگتن است. از سوی دیگر همین انزوا و غرابت این به اصطلاح واقعیت است که دست آخر مشخصه ی دائمی هنرمند،نابغه و کاشف می شود. اعضای خانواده ی سامسا که حشره ی غریب را محاصره کرده اند، همان خصلت میان مایگی است که نبوغ را احاطه کرده و بس٫”
و در جایی دیگر ادامه می دهد” می خواهم نشان بدهم که در زندگی به اصطلاح واقعی هم گاه می توان شباهت های زیادی با وضعیت داستانی خیالی کافکا پیدا کرد. به ذهنیت جالب آدم های کودن داستان او دقت کنید که به رغم آن وحشت غریب در وسط آپارتمانش همچنان از خواندن روزنامه ی عصرشان لذت می برند.” ناباکوف به خواننده تاکید می کند که زیبایی اثر کافکا در لایه ی زیرین و ژرف آن نهفته است و تاکید دارد داستان را چیزی بیش از اینی که هست، ببیند.
برخی معتقدند که “صادق هدایت”، بوف کور خود را با تاثیر از مسخ نوشته. البته که هدایت مسخ را هفت سال پس از نگارش بوف کور به فارسی ترجمه کرد و رساله ای به نام “پیام کافکا” نیز درباره ی آن نوشت. اما به نظر می آید که پیش از آن در سفرهای پاریسش کتاب را خوانده باشد.
“هاروکی موراکامی”، نویسنده ی نامزد نوبل ژاپنی، در سال ۲۰۱۳ کتابی با نام “سامسای عاشق” منتشر کرد که به نوعی ادامه ی همگونی است بر مسخ کافکا. در این کتاب حشره ای به انسانی به نام گرگور سامسا تبدیل می شود و حالا او باید با شرایط زندگی انسانی خو کند.
دانلود رایگان کتاب صوتی مسخ اثر فرانتز کافکا | |
مسخ نوشته ی فرانتس کافکا که اولین بار در سال ۱۹۱۵ منتشر گشت و توسط مترجم های مختلف بارها وبارها به فارسی برگردانده شده. کافکا به مارکس برود از دوستانش وصیت کرده بود که تمام کتابهای او را نخوانده بسوزاند اما او از این کار سرپیچی کرد و باعث شهرت جهانی دوستش شد… |
نظرات بسته شده است.