دوست داری وقتی بزرگ شدی …
کسی نیست که در دوران کودکیش لااقل یک بار جواب این سوال را به بزرگترها نداده باشد: “وقتی بزرگ شدی می خواهی چی کاره شوی؟ “جواب ؛ دکتر،مهندس، پلیس، خلبان و یا هر چیز دیگری که باشد، به عقیدهی نادر ابراهیمی این سوال از احمقانهترین سوالهاست. او در پیشگفتار کتاب می نویسد:
” این مسلم است که نه فقط بچه های بی گناه بلکه بسیاری از نوجوان های هوشیار و عاقل هم نمی دانند که می خواهند چه کاره شوند و برخی هم که می دانند، نمی توانند بشوند. امکانات یا احتمالا عدم امکانات آنها را می پیچاند و به سویی می اندازد که خوابش را هم ندیده بودند و یک روز می بینند کسی شدهاند که هرگز نخواسته اند باشند.
اگر انتخاب مطرح باشد تازه از این لحظه شروع میشود لحظهای که انسان حس میکند آنچه باید باشد و میتوانسته باشد، نشده است… اگر باور میکند تباه یا مسخ شده بازگردد و حرکت تازه ای آغاز کند، یا وا بدهد و تسلیم شود.”
ابن مشغله از چه حرف می زند؟
نادرابراهیمی در کتاب ابن مشغله به مرور خاطرات تلخ و شیرینش از شغل های گوناگونی که در طول زندگیش تجربه کرده می پردازد بی این که شغلی را از قلم بیندازد. او از روزهایی شروع می کند که برف روبی از بام و آب حوض کشی خانهی پدری بر عهده ی او بود آن هم برای دریافت مبلغی ناچیز٫ بعدها با خط خوبش تابلو و اعلان و تبلیغات نوشت. کمک کارگر فنی تعمیرگاه سیار سازمان برنامه در بیابان های ترکمن صحرا شد. در چاپخانه کارگری کرد. حسابداری بانک و تحویلداری هتل را به عهده گرفت. در یک حجره ی فرش فروشی کار کرد. در روزنامه ها و مجلات صفحه بندی کرد. به ترجمه و ویراستاری روی آورد. یک کتاب فروشی را اداره کرد.در زمینهی ایران شناسی تحقیق کرد و مقاله نوشت. به شهرت رسید ، فیلم های مستند و سینمایی ساخت. در تلویزیون فعالیت کرد. با سرمایه ی اندکش موسسه ای برای شناساندن ایران به مردم باز کرد و بعدتر در موسسه ی خصوصیش به سراغ کار فرهنگی برای کودکان رفت ، تصویرسازی و خطاطی و مجسمه سازی کرد و …. هیچ وقت از شانزده سالگی به بعد ” نوشتن ” را فراموش نکرد.
ابن مشغله با لحن طنز سیاه گونه ی خود از هر آن چیزی می گوید که به کار کردن مربوط است. از روزهایی که با اضطراب بی پولی و بطالت ، لابلای آگهی های استخدام دنبال کار می گشت. از شغل هایی که پذیرفت و گاه دوستشان داشت، گاه راضیش نمی کردند، گاه در توانش نبودند و گاه برای خود خود او ساخته شده بودند. در محل کار گاه تشویق شد و حتی گاه مورد توهین قرار گرفت. ابن مشغله از آدم های خوب و بدی می گوید که در محل کار دیده است. آدم هایی که خدمت به مردم و کسب روزی حلال بزرگ ترین دغدغه شان بود و درمقابل، افرادی که ترفیع مقام و پولی به جیب زدن با هزار دوز و کلک، بدون خدمتی واقعی به خلق، بزرگترین دلمشغولی شان بود.
خواندن این کتاب به چه کسانی توصیه می شود؟
اگر بیکارید و در تلاش برای یافتن شغلی هستید، اگر شاغلید اما از آن راضی نیستید و جرات رها کردنش را ندارید، اگر آن قدر جسورید که به فکر تغییر شغل فعلیتان هستید چون آن چیزی نیست که می خواهید و حتی اگر در سنی هستید که همه ی این روزها و انتخاب ها را از سر گذرانده اید و به نقطهی ثابتی در زندگی حرفهایتان رسیدهاید بدون شک با ابن مشغله همذات پنداری خواهید کرد، یا خاطرات شخصی تان از روزهای این چنین برایتان یادآوری می شود و یا تصویری از روزهای آینده برایتان تداعی می شود و حتی با روزهای بد آن دل نگران فرداها میشوید و با زبان طنز آن به اوضاع میخندید.
سخن پایانی ابن مشغله :
هیچ چیز بهتراز این نیست که نان بازوی خود را بخورید و دست نیاز به سوی بقیه دراز نکنید.
اگر با کم نمی سازید اعانه جمع نکنید و از کسی کمک نخواهید، به پشتکار خود تکیه کنید.
پای باورهایتان با هیچ کس سازش نکنید. نترسید از تنهایی و گرسنگی بعد از ترک محلی که در آن حق ناحق می شود و خدمت به خلق و پیشرفت کشور دغدغه اش نیست، توهین می شنوید یا به شعورتان توهین می شود. خدا بزرگ است و همیشه با شما…
رویاهایتان را هرگز فراموش نکنید تا روزی که محقق شوند.
نظرات بسته شده است.