در سکانسی از آخرین فیلم اصغر فرهادی، فروشنده؛ وقتی که عماد (شهاب حسینی) در کلاس ادبیات فارسی خواندن داستان “گاو” غلامحسین ساعدی را به آخر میرساند یکی از دانشآموزان، شاید به قصد شیطنت و شاید واقعا از سر کنجکاوی، از او سؤال میکند که چطور ممکن است یک نفر به گاو تبدیل شود؟ عماد با اندکی تأمل پاسخ میدهد “به تدریج”.
فارغ از کارکرد کمی شعارزده این پرسش و پاسخ در فیلم، این جواب جوهره چیزی است که غلامحسین ساعدی در مجموعه داستان به هم پیوسته “عزاداران بیل” به کار میگیرد تا توصیفی نمادین از شرایط اجتماع خود داشته باشد: “مسخ تدریجی”
گوهر مراد فرم داستانهای روستایی کوتاه و به هم پیوسته را در طول دوران نویسندگیاش دو بار استفاده کرد؛ بار اول در ۱۳۴۳ و در هشت داستان مجموعه “عزاداران بیل” و بار دیگر چهار سال بعد در شش داستان به هم پیوسته مجموعه “ترس و لرز”. با این حال شیوه کار ساعدی در دو داستان تا حدود زیادی از هم متفاوت بود. مبنای اصلی شکلگیری داستانهای “ترس و لرز” مشاهدات غلامحسین ساعدی از دوران زندگی در جنوب کشور بود که پیشتر آنها را به صورت گزارشی با عنوان “اهل هوا” منتشر کرده بود. داستانها بر اساس باورهای مردمی عامیانه جنوب کشور، درباره اجنه، موجودات عجیبالخلقه، افسونهای دریا، زارها، نعمانها و باقی مخلوقات افسانهای که در میان روستانشینان حاشیه خلیج فارس رایج است شکل گرفته بودند اما به عکس مبنای داستانهای “عزاداران بیل” یک سره بر انتزاع و تخیل شکل گرفته است. اگرچه در داستانهای بیل هم میتوان نشانههایی از باورهای خرافی و … یافت اما این بار نشانگان خرافه نه در راستای مشاهدات نویسنده که در راستای کارکردی که او از این باورها میطلبید شکل گرفتهاند. به همین خاطر میتوان به آسودگی ادعا کرد “عزاداران بیل” برای غلامحسین ساعدی کارکردی نمادین داشت و او در تلاش بود تا جامعه بیل را سرنمون کوچکی از اجتماع در حال زیست ایرانی کند.
با شنیدن واژه مسخ شدن در تاریخ ادبیات بیش از همه نام دو اثر است که به ذهن متبادر میشود: “مسخ” از فرانتش کافکا و “کرگدن” از اوژن یونسکو. از میان این دو اثر، نمونهای که بازخوانی آن ممکن است به درک بیشتر مجموعه عزاداران بیل کمک کند نمایشنامه یونسکو است چرا که در نمایشنامه یونسکو بر خلاف داستان بلند کافکا، مسخ نه در مورد یک شخص که در مقام تهدیدی جمعی و در حال فرود بر کلیت اجتماع توصیف میشود.
در کرگدن مردم یک شهر به تدریج به کرگدنهایی فاقد درک و شعور اجتماعی تبدیل میشوند و اپیدمی “کرگدنیزه شدن” بیرحمانه شیوع پیدا میکند. سه پرده نمایشنامه شرحی از تبدیل تدریجی ساکنان شهر به کرگدن است به طوری که در انتهای داستان تنها شخصیتی که هنوز در برابر مسخ مقاومت کرده است شخصیت اصلی نمایشنامه برنژه است. اطرافیان برنژه هر یک به دلیلی خود را تسلیم کرگدنشدگی میکنند طوری که در آخرین نمونه دیزی، نامزد برنژه، تنها به این خاطر که تاب تحمل انسان ماندن را ندارد به کرگدن تبدیل میشود اما برنژه تصمیم میگیرد “آخرین انسان” باقی بماند.
مسخ شدن به مثابه یک اپیدمی در انتظار تمامی ساکنان روستای بیل هم هست. در طول هشت داستان، دو تا به تمامی روایتگر مسخ شخصیتهای روستا هستند. داستان معروف گاو، روایتی است از تبدیل شدن تدریجی مشدی حسن، مالک تنها گاو روستا، به گاوش پس از اینکه گاو حقیقی از میان میرود. داستان هولانگیز دیگر مجموعه از تبدیل شدن تدریجی موسرخه، شخصیت دیوانه و دوستداشتنی بیل، به حیوانی هراسناک حکایت میکند که با نیرویی غیرانسانی و سیریناپذیر همه چیز را میبلعد و در آخر چنان ظاهر حیوانگونهای پیدا میکند که کسی به خیال اینکه جانوری است او را میکشد.
اما این داستان تمام مسخهای بیلیها نیست. تقریبا تمامی ساکنان بیل در حال خارج شدن از شکل انسانی خویشند. ملایی که از ده کناری به بیل میآورند چنان دچار ورم پا است که ظاهر انسانی دفرمهای یافته است. اهالی روستا انگار در افسونی دائمی زندگی میکنند که کسی توانی برای گریختن از آن ندارد. خرافه، جهل، بیرحمی و خودکامگی در میان اهالی روستا حرف اول را میزند. تنها کسانی که هنوز توانی برای کار دارند بی آنکه حتی اندکی نگرانی از بابت نزدیکان خویش داشته باشند روستا را رها میکنند. خیر جمعی اسطورهای فراموش شده در میان ساکنان روستا است و زوال به شکل سایهای تهدید کننده از همان نخستین داستان به سمت روستا پیش میآید تا در آخر به طور کامل آن را در خود فرو برد.
درست شبیه نمایشنامه کرگدن در عزاداران بیل هم شخصیتی در برابر مسخ شدگی مقاومت میکند. مشدی اسلام، با سازی که نواختن آن تنها نشانه شادمانی و زندگی میان روستاییان است، با گاریای که تنها عنصری است که در طول داستانها چندین بار، با حمل بیماری به شهر یا به قصد جمع کردن آذوقه از روستاهای مجاور یا …، در خدمت خیر جمعی قرار میگیرد تنها کسی است که تا پایان داستان در برابر سایه تهدید کننده زوال مقاو.مت میکند و آن را به خود نمیپذیرد. او نیز درست مانند برنژه در آخرین تصویر داستان در تنهایی هولناکی فرو میرود. تنهایی که در سرزمین مسخ شدگان سراغ همه کسانی خواهدآمد که در برابر زوال مقاومت میکنند.
نظرات بسته شده است.