کتاب صوتی پیرمرد صد ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد اثر یوناس یوناسن

0 92

“پیرمرد صد ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد” نوشته ی یوناس یوناسون است که با دو ترجمه از شادی حامدی آزاد (نشر به نگار) و فرزانه طاهری (نشر نیلوفر) در سال ۱۳۹۳ در ایران منتشر شدند.

این کتاب با تیتری عجیب و طولانی در سال ۲۰۰۹ در سوئد، درست زمانی منتشر شد که از بین شش ناشر اسم و رسم دار آمریکایی و انگلیسی که این کتاب به آن ها معرفی شد، تنها یک ناشر در انگلستان به نام هسپروس حق ترجمه و چاپ این رمان را به زبان انگلیسی از یونانس یوناسون ۵۰ ساله خرید تا به رقبایش ثابت کند چه اشتباه بزرگی مرتکب شدند که این اثر را برای چاپ انتخاب نکردند. ابتدا این کتاب نه توجه زیادی را به خود جلب کرد و نه کسی برای آن موفقیتی بزرگ پیش بینی کرد. اما سال بعدش این کتاب پرفروش ترین کتاب سوئد شد و به سرعت در سراسر جهان به یکی از معروف ترین رمان ها تبدیل شد.

نویسنده ی این کتاب “یوناس یوناسون” در سال ۱۹۶۱ در جنوب سوئد متولد شد. او نوشتن را با روزنامه نگاری در چندین روزنامه ی سوئد آغاز کرد. بعد مشاور رسانه ای و تهیه کنندۀ تلویزیون شد. شرکت رسانه ای او بسیار موفق شد. بعدها یک شرکت بزرگ تهیه ی برنامه های تلویزیونی را تاسیس کرد. بیست سال تمام شانزده ساعت در روز کار کرد. در ۴۷ سالگی شخصیت رملن را در ذهن خویش ساخت و در خلال سال ها گاه صفحه ای از رمان را می نوشت تا بتواند با فشار عصبی خردکننده کنار بیاید. این فشار سرانجام او را بر آن داشت تا خسته و افسرده کار را رها کند. شرکتش را فروخت و همراه با پسر پنج ساله اش به نقطه ای دورافتاده در جزیرۀ گوتلاند سوئد نقل مکان کرد و همراه با مرغ و خروس هایش در آنجا زندگی می کند.

حال می توانست تمام وقت به نوشتن اولین رمانش بپردازد. کتاب ناگهان بعد از انتشار در زمره ی کتاب های موفق قرار گرفت و چند ماه آزگار، پرفروش ترین کتاب سوئیس شد. یونانس خوشحال از موفقیت کتاب به زادگاه بازگشت، اما در استکهلم وقتی برای ارزیابی موفقیت کتاب، قفسه های کتاب یک کتابفروشی را زیر و رو کرد، کتابش را اصلا پیدا نکرد. سرخورده از کتابفروشی بیرون آمد، اما از روی تصادف وقتی می خواست یک نقشه بخرد، از فروشنده در مورد کتاب پرسید و در اینجا بود که متوجه شد، نبود کتاب، به خاطر نداشتن مشتری نیست، بلکه به خاطر آن است که کتاب از فرط داشتن هواخواه اصلا روی دست فروشنده ها نمی ماند و درجا به فروش می رسد.

اذعان داشته که ۴۷ سال صبر کرده است تا احساس کند که «به حد نیاز بزرگ شده است تا جرات کند و نوشتن اولین رمانش را کلید بزند.

از کتاب «پیرمرد صدساله‌ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد» در سال انتشارش ۳ میلیون نسخه در اروپا به فروش رفت و تاکنون بیش از هشت میلیون نسخه از آن در سرتاسر جهان به فروش رفته است و از آن زمان تا به حال به بیش از ۳۰ زبان دنیا، ازجمله انگلیسی، آلمانی، هلندی، فرانسوی، ایتالیایی، پرتقالی، چِکی، مجارستانی، روسی، ژاپنی، کره‌ای، تایوانی، و … ترجمه شده است و منتقدان بعد از انتشار این کتاب، تخیل و خلاقیت نویسنده‌اش را ستودند.

در این رمان ما با داستانی پیکارسک (داستانی که شخصیت اول آن جزواوباش باشد) درباره پیرمردی در شرف صد‌سالگی روبه‌رو هستیم که از سرای سالمندان می‌گریزد.

رمان سرگذشت پرماجرا و هیجان‌انگیز پیرمردی به نام آلن کارلسون را روایت می‌کند که دوستان او در خانۀ سالمندان در تدارک جشن صدمین سالروز تولد او هستند، اما پیرمرد که از اقامتگاه و هم‌خانه‌های پیر خود حوصله‌اش سر رفته، پنجره اتاق را باز می‌کند و به سوی مقصدی نامعلوم راه می‌افتد.

او خود را به ایستگاه اتوبوس می‌رساند و در آنجا به تصادف چمدانی پر از پول به دست او می‌افتد. پیرمرد به سفر خود ادامه می‌دهد و باندی از تبهکاران مواد مخدر برای پس گرفتن چمدان به دنبال او می‌افتند.

آلن در ادامه سفر با چند نفر آشنا می‌شود: پیرمردی میخواره که در تمام زندگی در حسرت پول بوده، مرد جوانی بیکاره و زنی سرکش که فیلی را از باغ وحش دزدیده و به خانه آورده است. آنها گروهی کوچک تشکیل می‌دهند و می‌کوشند چمدان را هم از دست مأموران پلیس نجات دهند و هم از دست تبهکارانی که با سرسختی به دنبال آنها هستند. آنها سرانجام خوش و خرم به جزیره بالی می‌رسند و به عیش و عشرت می‌پردازند.

به موازات این کمدی شلوغ پلوغ، پیرمرد خاطرات عمر دراز خود را به یاد می‌آورد. در همین یادآوری‌هاست که روشن می‌شود او در بیشتر بزنگاه‌های تاریخی قرن بیستم حضور داشته و نقشی ایفا کرده است.

در لایه زیرین یا تاریخی رمان، زندگی پرماجرای پیرمرد با چندین “فلاش بک” مرور می‌‌شود که با هر یک، خواننده یا تماشاگر به یکی از رویدادهای مهم قرن بیستم می‌رود. با این برش‌‌ها، زندگی پیرمرد به نوعی نماد قرن بیستم با تمام فاجعه‌ها و واهمه‌های آن تبدیل می‌شود.

همان طور که فرار از خانه سالمندان پیرمرد را ناخواسته به ماجراهای عجیب و غریب کشانده، او که در سراسر زندگی از نزدیک شدن به وحشت و خطر پرهیز داشته، ناخواسته پایش به ماجراهای خطیر دوران کشیده شده و در آنها نقشی نمایان ایفا کرده است.

آلن سه کلاس بیشتر سواد ندارد. او کارگری ساده در کارخانه ی دینامیت سازی است. انگیزه بسیاری از این وقایع کشش درونی یا عشق او به دینامیت و انفجار است. او انفجار را به مثابه استعدادی فردی و تخصصی حرفه‌ای به طور جدی دنبال کرده است. به گفته خودش انفجار تنها چیزی است که او را به هیجان می‌آورد. آماده است که مانند آنارشیستی مبارز هر چیزی را منفجر کند و اگر چیز قابلی نیافت، خانه خود را منفجر می‌کند.

در بزنگاه‌های تاریخ

نخستین تجربه تاریخی مهم آلن شرکت در جنگ داخلی اسپانیا است. در جبهه‌های پراضطراب جنگ میان فاشیست‌ها و جمهوری‌خواهان، او به دنبال مشغله خویش است و هر چه در برابر خود بیابد منفجر می‌کند. در اقدامی تصادفی جان ژنرال فرانکو را از مرگ نجات می‌دهد و دوستی و محبت او را جلب می‌کند.

سپس در زمان جنگ جهانی دوم به امریکا می‌رود و با ابتکاری کمابیش تصادفی در ساختن بمب اتمی به رابرت اوپنهایمر، دانشمند معروف، یاری می‌رساند و از همان جا دوستی و اعتماد هری ترومن، رئیس جمهور وقت، را جلب می‌کند.

نویسنده سراسر روایت را با لحنی شاداب روایت کرده که اغلب در آن رگه‌ای از “طنز سیاه” دیده می‌شود که به خواننده اجازه می‌دهد تلخ‌ترین وقایع تاریخی را نه تنها تحمل کند بلکه به آنها بخندد. در این میان سنگینی حقیقت و هیبت واقعه اغلب قربانی طنزگویی و شیرین‌زبانی راوی شده و در این گرایش فیلم حتی از کتاب هم دورتر رفته است

در آغاز “جنگ سرد” یک مأمور “کا گ ب” آلن را با خود به شوروی می‌برد تا به استالین در تولید بمب هسته‌ای کمک کند. مأموران شوروی در رؤیای دست یافتن به بمب اتمی آلبرت انیشتین را نیز دزدیده و به مسکو برده‌اند که بعد معلوم می‌شود نه خود دانشمند بلکه برادر اوست.

آلن در اظهارنظری نابجا خشم مرگبار استالین را برمی‌انگیزد. روس‌ها او را به اردوگاه مخوفی در بندر ولادی‌وستوک تبعید می‌کنند. در آنجا در فرصتی مناسب اردوگاه را منفجر می‌کند و از راه بیابان‌های یخ‌زده به چین فرار می‌کند و شاهد التهابات سیاسی چین می‌شود.

برای بازگشت به اروپا، در سفری دشوار از راه کوهستانی هیمالایا و هندوکش، ناگزیر از ایران هم عبور می‌کند. در مرز سه ایرانی همراه او به جرم فعالیت کمونیستی در جا تیرباران می‌شوند اما او وارد کشور می‌شود و به تلافی مرگ همراهان ایرانی خود، مقر “سازمان امنیت ایران” را منفجر می‌کند و چندی بعد به همراه وینستون چرچیل به اروپا پرواز می‌کند. (فیلم تنها گزیده‌ای از وقایع رمان را نشان داده و بخش مربوط به ایران را کنار گذاشته است.)

آلن چندی بعد بار دیگر در زمان جنگ کره به چین می‌رود و این بار با شخص مائو، که به رهبری کشور رسیده، ملاقات می‌کند. رهبر جمهوری خلق هم البته به دنبال دستیابی به سلاح اتمی است.

آلن پس از چند مأموریت مرموز و مخفیانه در نقش خبرچین و شاید هم جاسوس دوجانبه برای سازمان‌های اطلاعاتی امریکا و اتحاد شوروی و بریتانیا و فرانسه و چند کشور دیگر، سرانجام در هشتاد سالگی به میهن خود سوئد برمی‌گردد.

او خانه‌ای می خرد و در پیری زندگی آرامی شروع می‌کند، اما طی حوادثی به خاطر یک گربه خانه خود را منفجر می‌کند و در ۹۹ سالگی ناچار به اقامت در خانه سالمندان می‌شود که در جشن صدسالگی از آن هم فرار می‌کند.

کمدی با طنز سیاه

نویسنده سراسر روایت را با لحنی شاداب روایت کرده که اغلب در آن رگه‌ای از “طنز سیاه” دیده می‌شود که به خواننده اجازه می‌دهد تلخ‌ترین وقایع تاریخی را نه تنها تحمل کند بلکه به آنها بخندد. در این میان سنگینی حقیقت و هیبت واقعه اغلب قربانی طنزگویی و شیرین‌زبانی راوی شده و در این گرایش فیلم حتی از کتاب هم دورتر رفته است.

زندگی آلن کارلسون همچون بیشتر وقایعی که تعریف می‌کند، پوچ و درعین حال وحشتناک است. پوچ است برای این که بیشتر وقایع برای او جز سروصدای انفجار معنایی ندارد، و وحشتناک است، زیرا هر واقعه با تلف شدن انسان‌های بیشمار همراه بوده است. او مانند جهانگردی “رند” است که به سیاحت دهشت‌ها و وحشت‌های یک قرن آمده و آن را با هیجان کودکی تعریف می‌کند که از تماشای سیرک یا آتش‌بازی برگشته است.

رمانی که تاریخ پرهول و ولای قرنی پرمصیبت را با طنز و سبکباری روایت کند، طبعا دلنشین است، به ویژه وقتی که قربانیان هفت کفن پوسانده‌اند و معاصران دیگر حوصله ماتم گرفتن ندارند. پس طبیعی بود که این رمان به زودی به فیلم در آید.

سوئدی‌ها خود دست به کار شده و از رمان فیلمی تهیه کرده‌اند به کارگردانی فلیکس هرنگرن. روبرت گوستافسون، که در سوئد با کارهای کمدی معروفیت دارد، نقش اصلی را ایفا کرده است. فیلم همین روزها در برخی از کشورهای اروپایی به روی پرده رفته است.

حاصل کار اثری است بدون ابهام و پیچیدگی و صرفا برای سرگرمی؛ نوعی کمدی جنایی، مثلا از قماش فیلم “قاتلان پیرزن” (۱۹۵۵) به کارگردانی الکساندر مکندریک یا فیلم “معما” (۱۹۶۳) به کارگردانی استنلی دانن و دهها فیلم دیگر…

نویسنده و کارگردان به تأثیرگیری از فیلم “فارست گامپ” (۱۹۹۴) اذعان دارند. فیلم آنها از اثر ماندگار رابرت زمکیس راحت‌تر، مفرح‌تر و هیجان‌انگیزتر است اما از ظرافت و هوشمندی آن بهره‌ای نبرده است.

 

آنچه می‌خوانید بخش‌هایی از گفت‌وگوی چند نشریه انگلیسی‌زبان با این نویسنده سوئدی است که با زبان طنز کاراکتر اول رمانش آلن به پرسش‌های گفت‌وگوکنندگان پاسخ می‌دهد:

 

  • شخصیت رمان آلن تا چه اندازه دربردارنده ویژگی‌های شخصیتی شماست؟

در شخصیت آلن چیزی به نام اضطراب وجود ندارد. وقتی جوان بودم یک‌کم مضطرب بودم، اما یک جورهایی از زمانی به بعد دیگر نبودم.بعضی مواقع می‌خواهم باور کنم که دارد کمکم می‌کند تا به آن حالت برگردم.

  • بخش دوست‌داشتنی رمان،  فعل و انفعالش با شخصیت‌های حقیقی تاریخی است. آیا شما درباره این شخصیت‌ها زیاد  تحقیق کردید؟ جدای از شخصیت‌هایی مثل چرچیل و ترومان و… دوست داشتید آلن با چه افراد دیگری روبه‌رو می‌شد… و بعد آنان را به خاطر سیر رمان (action) که خواهان چنین چیزی است رها کند؟

نلسون ماندلا! خیلی دوست داشتم آلن سری به آفریقای جنوبی بزند، اما از آنجایی‌که نلسون سرش شلوغ بود بی‌خیال این قضیه شدم. خب، به‌جای آن، رمان جدیدم را از آنجا شروع می‌کنم.

  • چرا تصمیم گرفتید تا کیم ایل – سونگ و کیم ایل جونگ را جز شخصیت‌های رمان قرار دهید؟ رمان شما در کره با چه عکس‌العملی مواجه شده است؟

آن دو نفر بخشی از تاریخ جهان هستند و به همین دلیل سر راه من قرار گرفتند… نمی‌دانم واکنش مردم کره چه بوده، شاید بیشتر باید نگران واکنش ژاپنی‌ها باشم! آخر می‌دانید، برای ژاپنی‌ها تاریخ کشور کره اصلا جالب نیست و خوش‌شان نمی‌آید آن را برای‌شان یادآوری کنید.

  • آیا شما تحقیق‌های تاریخی زیادی درباره چهره‌های معروفی که به عنوان شخصیت رمان‌هایتان اضافه می‌کنید انجام می‌دهید؟

من شیفته تاریخ مدرن هستم و بنابراین می‌توانم به راحتی هرچه تمام از آن داستان بسازم. همچنین به لطف گوگل و دیگر موتورهای جست‌وجوگر فقط چند ثانیه زمان می‌خواهد تا بفهمم به طور مثال استالین در چه سالی مُرد؟!

  • چیزی که من آن را فتنه‌انگیز اما دلکش دیدم، سال‌ها استراحت‌کردن آلن در ساحل بالی است! می‌شد ساحل‌های دیگری را انتخاب کرد و در ساحل بالی کارهای دیگری انجام شود؛ حال سوال این است که به چه دلیل شما بالی را انتخاب کردید؟ و نیز، چرا همچنان در سوئد زندگی می‌کنید؟

فساد در مالزی چیزی بود که قصد روشن‌ساختن آن را برای مردم داشتم. بالی فقط یک وسیله بود! تا‌به‌حال آنجا نرفته‌ام. چرا سوئد؟ خب، اینجا تابستان‌ها بسیار زیبا می‌شود. چرا سوئد در ماه نوامبر؟ نظری در این‌باره ندارم!

  • بعد از موفقیت چشمگیر رمان، اکنون نسخه سینمایی آن نیز در حال ساخت است. کدام بخش‌های رمان قرار نیست در فیلم باشد؟ این فیلم قرار است در سطح بین‌المللی پخش شود؟

راستش را بخواهید زیاد درباره فیلمنامه اطلاعات ندارم. بخشی که امیدوار نیستم داخل فیلم باشد، جایی است که ولادیووستوک آتش می‌گیرد! می‌دانم که این فیلمساز سوئدی مخاطبان پروپاقرص بین‌المللی دارد. پخش فیلم هم بر عهده دیزنی (Disney) است.

  • اگر شما حق انتخاب داشته باشید چه کسی را برای نقش آلن در نظر می‌گیرید؟

رابرت گوستافسون (Robert Gustafsson) اگر قرار باشد بازیگر سوئدی باشد. البته من به پِر اسکارسون هم فکر کرده‌ام، اما بعد معلومم شد که باید کسی را انتخاب کنیم که بتواند در فیلم چیزی بین ۱۸ تا ۱۰۰ ساله باشد. پس بازیگری حدودا ۵۰ ساله…

  • رمان شما به بیش از بسیاری از زبان‌های زنده دنیا ترجمه شده است. چه حسی دارد نوشتن رمانی که هم در ادبیات زبان مبدا و هم زبان‌های دیگر به موفقیت رسیده؟ آیا شما از تمام ترجمه‌های رمان به زبان‌های مختلف نسخه‌ای دارید و آیا چیز خاصی بوده که شما زمانی‌که اثر به زبان‌های دیگر ترجمه شد از بابت آن ناراحت شده باشید؟ (مثل سانسور و اختلافاتی که میان متن اصلی و ترجمه ایجاد می‌شود؟)

معمولا هر هفته چند نسخه از ترجمه آثارم به زبان‌های دیگر از یک جای دنیا به دستم می‌رسد. من به این قضیه افتخار می‌کنم. تابه‌حال چیزی درباره بحث سانسور نشنیده‌ام.مدیر برنامه‌هایم فقط با ناشرهای معتبر وارد مذاکره می‌شود که چنین کاری را  انجام نمی‌دهند. شنیده‌ام که گویا ترجمه‌های انگلیسی و آلمانی کتاب بسیار خوب و دقیق هستند. البته نمی‌دانم بر چه اساسی این حرف را می‌زنند، به هر جهت!

  • آیا اطلاع دارید که رمانتان به چه زبان‌هایی ترجمه شده و اصلا در چه تعداد کشور و چه کشورهایی چاپ می‌شود؟

بله می دانم، این هم نام کشورها: آلمان، استونی، اسپانیا/ کاتالونیا، اسلوونی،  انگلستان و ایرلند، آمریکا، ایتالیا، ایسلند، برزیل، پرتغال، تایوان، ترکیه، جمهوری چک، چین، دانمارک، روسیه ، رومانی، ژاپن، سوئد(!)، صربستان، فرانسه، فنلاند، کانادا، کرواسی، کشورهای عرب‌زبان، لهستان،  لیتوانی، مجارستان، نروژ، هلند،  یونان و… همچنین رمان در آفریقای جنوبی هم شرایط بسیار خوبی دارد.

تازگی ها هم چندین پیشنهاد برای مصاحبه داشته ام. همه ی این ها یک جورهایی سورئالیستی ست..

  • به نظر شما طی یک سال و نیم گذشته زندگی‌تان در چه جهت دچار تغییر شده است؟

من از سال ۲۰۱۰ در جزیره زیبای گوتلاند (Gotland) واقع در دریای بالتیک زندگی می‌کنم. باید بگویم که از چند ماه گذشته احساس می‌کنم برای همیشه اینجا خواهم ماند. گوتلاند انصافا ارزش یکباردیدن دارد. قدمت شهر ویسبای (Visby) به قرون وسطی بازمی‌گردد. همسایه ام که کشاورز است زیر خاک دنبال پیدا کردن باقی مانده هایی از وایکینگ‌هاست. در همه این سال‌ها برای زندگی از این منطقه به آن منطقه رفته‌ام و حالا شاید وقتش رسیده که همین‌جا بمانم و مشغول پیرشدنم بشوم! از زمانی‌که برای زندگی به این جزیره آمده‌ام مشغول پرورش مرغ و خروس هم هستم. کار باحالی است! مرغ ها واقعا باهوش هستند فقط، حافظه  خیلی کوتاهی دارند!! بعضی از آنها را توسط ماشین جوجه‌کشی در خانه بزرگ کردیم؛ آنها می‌آیند و می‌روند(!) گویی روزی آرزویشان این بوده که بزرگ شوند. غذا نداریم؟ بعد به آشپزخانه می‌آیند و غذا می‌خواهند.

  • به نظر شما کدام یک از این کارها سخت‌تر است: نوشتن رمان یا پرورش ماکیان؟

هوم، باید بگویم این روزها پرورش ماکیان سخت‌تر است، چون‌که ناگهان حداقل چندتا از این جوجه‌ها تبدیل می‌شوند به خروس‌های جوان و سرحال و نه‌تنها می‌افتند به جان یکدیگر که به من هم امان نمی‌دهند!  برای آخر هفته‌ها یک سری برنامه دارم… این هفته قرار است چند تا مرغ را کباب کنیم و بخوریم! من توانایی همصحبتی با مرغ ها را دارم.

  • بهترین نکته درباره نویسنده‌بودن چیست؟

بهترین چیز: آزادی عمل در تنظیم برنامه روزانه بر اساس آن چیزی که خوشتان می‌آید و همچنین تجربه لذتی کامل حین نوشتن است. بدترین چیز؟ انتظارات برای اینکه چه زمانی کتاب جدیدم منتشر می‌شود؟ این قضیه کمی آزاردهنده است.

  • چه زمانی متوجه شدید که می‌خواهید نویسنده باشید؟

از ۱۸ سالگی همیشه خود را نویسنده می‌انگاشتم. و این چیزهای دیگر بودند که وارد زندگی‌ام می‌شدند و اجازه نمی‌دادند نویسنده باشم… البته من یک طورهایی همیشه نویسنده بودم و هروقت کسی از من می‌پرسید از چه زمانی شروع به نوشتن رمانم می‌کنم جواب می‌دادم: از ۴۷ سالگی. ۴۷ سال طول کشید تا اعتماد به نفس کافی برای نوشتن داستان را پیدا کنم و از خود نپرسم که دیگر نویسندگان چگونه این کار را انجام داده‌اند.

  • بهترین راهنمایی‌تان برای کسانی که قصد کتاب نوشتن دارد چیست؟

من به آن ها می گویم: کتابی بنویس که خودت دوست داری آن را بخوانی، سعی نکن تا برای دل خواننده‌ها بنویسی، برای دل خودت بنویس٫ یادم می‌آید زمانی که مشغول نوشتن رمان «پیرمرد صد ساله‌‌ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» بودم، کار به جایی رسید که من (نویسنده رمان) وارد ذهن وینستون چرچیل شدم و تاریخ جهان را از طریق او تصویر کردم… چقدر زیاد از خود پرسیدم: «من می‌توانم چنین چیزی بنویسم؟» و بعد به خودم جواب می‌دادم: «آره، چون این کار را قبلا انجام دادم.»

 

 

شادي حامدي‌آزاد، يکي از دو مترجم فارسي اين کتاب است.

چگونگي آشنايي با پيرمرد معروف

اين مترجم درباره چگونگي آشنا شدنش با کتاب مذکور، گفت: بيش از يک سال پيش، از فرودگاه فرانکفورت آلمان به سفري مي‌رفتم که طرح جلد گيراي اين کتاب در کتابفروشي فرودگاه نظرم را به خودش جلب کرد. بعد، عنوان طولاني و بامزه کتاب موجب شد فکر کنم بايد کتاب جالبي باشد. بعد از شروع به خواندن کتاب بود که با جست‌وجويي در اينترنت متوجه شدم اين نويسنده و کتابش چقدر در دنيا سروصدا به‌پا کرده است. من هم که مدتي است هر کتابي به زبان انگليسي مي‌خوانم، همواره به امکان ترجمه آن هم فکر مي‌کنم و در ذهنم از زواياي مختلف بررسي‌اش مي‌کنم. اگر کتاب براي خودم جالب باشد و ارتباط خوبي با آن برقرار کنم جدي‌تر به اين قضيه فکر مي‌کنم. اين کتاب هم از همان صفحه‌هاي اول مرا جذب خودش کرد و تقريباً از همان زمان مطمئن بودم که دوست دارم ترجمه‌اش کنم و کتابي خواندني مي‌شود. بعد از پايان خواندنش، ترجمه‌اش را شروع کردم و همزمان در جست‌وجوي ناشري براي کار بودم. پيداکردن ناشر براي اين کتاب سخت بود، چون باوجود اين‌که من در حوزه کاري خودم مترجم شناخته‌شده‌اي هستم، در زمينه داستان اغلب ناشران مرا نمي‌شناختند و متقاعدکردن‌شان کار چندان آساني نبود. جالب است که ظاهراً کتاب طنز هم خيلي از سوي ناشران ايران جدي گرفته نمي‌شود. به هرحال، با انتشارات «به‌نگار» به توافق رسيدم و قرارداد کتاب وقتي بسته شد که نيمي از آن ترجمه شده بود. خُب طبيعي است که با داشتن ناشر مطمئن براي انتشار کتاب من براي ادامه ترجمه مصمم‌تر شدم و خوشبختانه کار کتاب به‌خوبي انجام شد و در نمايشگاه کتاب امسال منتشر شد.

نويسنده، اول عنوان داستان به ذهنش رسيد بعد آن را نوشت

مترجم اثر يوناس يوناسُن گفت: در معرفي نويسنده اين کتاب بايد بگويم روزنامه‌نگاري سوئدي است که با نوشتن نخستين رمانش، «پيرمرد صدساله‌اي که…»، به شهرت جهاني رسيد. او در دانشگاه گوتنبرگ در رشته‌هاي ادبيات سوئدي و ادبيات اسپانيايي تحصيل کرده و چند سال در روزنامه‌هاي محلي سوئد روزنامه‌نگار بوده است. در سال ۱۹۹۶ شرکت رسانه‌اي خود را تأسيس کرد که بسيار موفق شد. در پايان سال ۲۰۰۵، او که به‌سبب سال‌ها کار سخت در صنعت رسانه دچار چندين بيماري شده بود، باوجود درمان طولاني، مجبور شد سبک زندگي و شغلش را عوض کند؛ بنابراين همه‌چيز را واگذار کرد و راهي روستايي در سوئيس شد. آنجا بود که روي داستاني که سال‌ها در ذهن مي‌پروراند کار کرد. جالب است که يوناسن مي‌گويد اول عنوان داستان به ذهنش رسيده! بعد با خودش فکر کرده داستاني که چنين عنواني داشته باشد، احتمالاً چقدر جالب و خواندني است. بعد فکر کرده چقدر دوست دارد چنين کتابي را بخواند؛ پس دست‌به‌کار نوشتنش شده. چند سال بعد، سرانجام کتاب منتشر شد و او را به موفقيت و شهرتي عظيم رساند. او اکنون در جزيره يوتلند سوئد زندگي مي‌کند. دومين کتابش، «دختر بي‌سوادي که شمردن بلد بود»، در سال ۲۰۱۳ منتشر شد و تاکنون به چند زبان ازجمله آلماني، هلندي، فرانسوي و انگليسي ترجمه شده است. اين کتاب، که اکنون در فهرست پرفروش‌ترين‌هاي اروپا قرار دارد، درباره دختر سياه‌پوست يتيمي از حومه ژوهانسبورگ است که او هم اتفاقي سر از سياست جهاني درمي‌آورد. اين داستان هم با زباني طنز به نقد آپارتايد و بنيادگرايي در جهان مي‌پردازد.

رفتارهاي اعصاب‌خردکن و ديوانه‌وار پيرمرد دوست‌داشتني

حامدي ادامه داد: يکي ديگر از دلايل اقبال مردم به اين داستان به نظرم شخصيت اول داستان، پيرمرد صدساله، است. شخصيتي دوست‌داشتني که البته دقيق که به خودش و کارهايش توجه مي‌کنيد شايد نشانه‌هاي نوعي بيماري رواني را در او تشخيص بدهيد! اغلب کارها و رفتارهايش به‌شدت اعصاب‌خردکن و ديوانه‌وارند ولي درعين‌حال گاهي معصوميتي در او هست که از هر خطايي بري‌اش مي‌کند و موجب همذات‌پنداري ما با او مي‌شود. نحوه روايت داستان هم بر جذابيت کار افزوده است. يکي از ويژگي‌هاي اين داستان از نظر من روايت به‌شدت تصويري آن است. خود من حين خواندن کتاب به‌وضوح مي‌توانستم صحنه‌ها و شخصيت‌ها را در ذهنم مجسم کنم. داستان عين فيلمي در ذهن من شکل مي‌گرفت. ديگر ويژگي کتاب (يا شايد نويسندگي يوناسن؛ چون در کتاب دومش هم ديده مي‌شود) تکرار جمله‌هاي مشابه و يکسان در جاي‌جاي کتاب است که بر فلسفه موردنظر او تأکيد ويژه دارند. همچنين استفاده از جمله‌هاي کوتاه و پرهيز از پيچيده‌گويي ريتم داستان را به‌شدت بالا برده و باعث مي‌شود خواننده در چند جلسه کتاب را به پايان ببرد، درحالي‌که وقايع و رويدادها تا مدت‌ها از ذهنش پاک نمي‌شوند. اينها نشان از قدرت نويسنده است. برخي اين کتاب را زيادي ساده و سطحي دانسته‌اند ولي به نظر من ساده‌ نوشتن هنر بسيار بزرگ‌تري از قلمبه‌گويي است.

“طلاقی تراژیک”،  “نبرد بر سر حق سرپرستی فرزند من را زمین‌گیر کرد (خانه‌نشین) کرد”  و “دختری که پادشاه سوئد را نجات داد” از دیگر کتاب های یوناس یوناسون است.

جوایز:

يوناسن براي اين کتاب چندين جايزه را از جمله جايزه کتابفروشان سوئدي (۲۰۱۰)، جايزه پايونير پرايز از انتشارات و کتابفروشي بزرگ مايِرشه در آلمان (۲۰۱۱)، جايزه بهترين کتاب صوتي دانمارک (۲۰۱۱)، و جايزه بهترين نويسنده در آلمان (۲۰۱۲) از آن خود کرده است.

یوناسن یکی از نویسندگان مطرح در کشورهای اسکاندیناوی است. او جایزه‌ی بازار کتاب سوئد و جایزه‌ ادبی اسکاپاداس را نیز به دست آورده است.

 

کتاب صوتی پیرمرد صد ساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد، توسط کتاب صوتی نوار در حال تولیدمی باشد. این کتاب توسط نشر به نگار به چاپ رسیده است.

دانلود کتاب صوتی پیرمرد صد ساله ای…

پیرمرد صدساله ای که از پنجره بیرون پرید و ناپدید شد زندگینامه مضحکه آمیز یک مرد صد ساله و خیالی به نام آلن کارلسن است. او با گیج بازی و بیخیالی اش پای خود را به رویدادهای تعیین کننده قرن بیستم باز میکند؛ از جمله رفاقت آلن با ژنرال فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا، نقش او در “پروژه منهتن” برای ساخت سلاح های اتمی در جنگ جهانی دوم و یا تاثیر غیرمستقیم اش در مرگ استالین.

دانلود

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.